امروز خیلی خسته شدم اونقدر که چشام دیگه باز نمیشه راستی قراره که یه کاری و به مدت یه ماه آزمایشی انجام بدم خدا کنه بتونم اسم رمزشم اینه ت _ د
وقتی خیلی خسته باشم فقط یه کار میکنم سهراب میخونم و میخوابم (این مطلب و دیشب ساعت ۱۱ نوشتم ولی باز مث همیشه این بلاگ اسکای قر و فر اومد و باز نشد )
اینم از سهراب :
دنگ...
دنگ...,دنگ...
ساعت گیج زمان در شب عمر میزند پی در پی زنگ
زهر ابن فکر است که این دم گذر است
میشود نقش به دیوار رگ هستی من لحظه ام پر شده از لذت
یا به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر میگریم
گریه ام بی ثمر است
واگر میخندم
خنده ام بیهوده است
دنگ...,دنگ...
لحظه ها میگذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر نتواند شد آغاز
مثل این است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر میخیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه میماند از این جهد به جای :
خنده لحظه پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او میماند نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از کف رفت قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر وارهاینده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای میگذرد پردهای می آید:
میرود نقش پی نقش دگر
رنگ میلغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
میزند پی در پی زنگ :
دنگ...,دنگ...,
دنگ...
9مهرماه 1386