جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

یه گذشته

هر چی بیشتر میگذره بیشتر افسوس دیروز ها رو میخورم بیشتر دلم براشون تنگ میشه وبیشتر براشون بغض میکنم هر چی بیشتر میگذره بیشتر بیتفاوت میشم هر چی بیشتر میگذره بیشتر تنها میشم

بی حوصله و کلافه ام میرم سر کمد یه کتاب بردارم که یه چیزی از اون بالا میخوره تو کلم نگاهش میکنم یه مجله س تاریخش کنجکاوم میکنه که زیرو روش کنم 1 مهر ماه 1382قیمت 250 تومان با یه کبخند کم رنگ ورق میزنم و با هر صدا ورق میخورم یاد اون روزا میافتم اون همه شیطنت اینقده شیطون بودم که تموم آرزوم ابن بود که امروزم بدون تنبیه و خرابکاری و شیطونی بگذره . ورق میزنم ...و به تو میرسم رفیق، با هم این مجله رو میخوندیم یادته ؟رد ِ دستات هنوز روی برگ برگش هست به تو میرسم، به تو که نمیدونستم اون روزا روزای آخری که با همیم به تو که رفتی و لحظه رفتنت من فقط حسرت خوردم که چرا اینجوری شد ؟ چرا دیگه مث بچگی ها حرف همو نمیفهمیم؟ با یه آه از تو رد میشم و باز ورق میزنم: ترک اعتیاد 100% تضمینی، دکتر طاهری جراح زیبایی و پلاستیک، سالن آرایش وزیبایی هستی. با هر تبلیغش دلم غنج میره با اینکه تاریخ مصرف گذشتس زندگی توش جریان داره وچه راحت میشه اینو دیدو حس کرداحساسم باز قلقلک میشه و هوس میکنم آلبوم ببینم از آخرین باری که یه نگاهی بهشون انداختم خیلی میگذره شاید بیشتر از 2 سال دست میکنم و یکی و همینجوری میکشم بیرون با یه لبخند پر ِحسرت ورق میزنم و هر ورق منو به اندازه 10 15 سال متوقف میکنه ورق میزنم اِ.... این عکسه.... یادش به خیر آخی...هوس میکنم به خاطره ی عکس سفر کنم .عکس مال 13 بدر  سال1374.توی این عکس همه هستن. چشمم به دائی سیا میافته با یه نگاه عمیق داره لبخند میزنه. دلم میلرزه .چقد دلم براش تنگ شده. 6 ساله که هممون دلمون براش تنگ شده و من هنوز فک میکنم دائی رفته یه سفر ِ کاریو میاد...اما دائی دیگه نمیاد و من هیچ وقت نخواهم تونست این حقیقتو بپذیرم یه هو چشمم به خودم می افته لبخند میزنم و دست روی صورتم میکشم ورق میزنم...اِ... مامانه... چقد جوون بودی مامان عزیزم. دلم میگیره....با یه آه بلند آلبومو میبندم و میزارم سر جاش یادمه همیشه واسه اینکه باور کنم اون چیزایی که میبینم خواب نیست و لحظاتی رو که بهترینن واسم یه رویا نیست و بعدا که دچار تردید شدم به خودم بگم احمق اون لحظه اون آدم اونجا خواب نبوده اینم سندش! عکاسی میکردم و این کار رو با لذت و حسرت ِ تمام انجام میدادم لذت واسه اینکه وسیله ای در اختیارم بود که بتونم باهاش لحظه هامو ثبت کنم  همون جوری که  دوس دارم و حسرت واسه اینکه میدونستم چند مدت بعد چقد دلم هوای این لحظه ها رو میکنه و نمیتونم بهش برگردم و غصه این نتونستن چقد آتیشم میزنه الان چند ماهی هست که دوربینم داره خاک میخوره ...میخوام گریه کنم ولی باز نمیتونم میرم یه دوش میگیرم و وقتی دارم موهامو سشوار میکنم به این فک میکنم که  گاهی چقد دلم واسه اون دختر مو قهوه ای با اون لباس چین دار قرمز و  اندام لاغرش تنگ میشه

(شما تاریخو بخونید ۱۱ مهر آخه تا اومدم اپ کنم ساعت شد ۱۲)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد