جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

ضد حال

خب اینم از ضد حال ِ اول هفته آخی طفلک داداش جونم کلی تو ذوقش خورد الهی....  گاهی وقتا هوس میکنم هر چه قد میخوره به زمین و زمان فحش بدم آبداراااااا،هیچی دیگه این داداش کوچیکه ما برا اولین بار یه تصمیم ِ آدم وارانه تو زندگیش گرفت که کل اعضای خونه هم بسیج شدن که بهش کمک کنن یا چه میدونم حمایتش کنن فرمانده سپاه هم من ِ در به در بودم حالا که کلی از کارا رو کردیم  ُ  این جانب هم جونم اومد تو دماغم تا زیرو بم ِ کارو یاد شازده دادم  اومدن میگن  نمیشه کلی زدم تو سر ِ خودم که آره فلانی مجوز داده فلانی ok داده زیر ِ بار نرفتن که نرفتن، منم کلی به اون فلانی ِ فلان فلان شده فحش دادم که واس خاطر ِ چندر غاز داشت عمر هممونو به باد میداد.

 اَه اَه اینقد از آدمایی که فقط اسکناس میبینن و براشون مهم نیس چه بلایی سر مردم میاد بدم میاد که نگو (به وقتش حالشو میگیرم ).کاش میتونستم دلداریش بدم میدونم که خیلی حالش گرفتس میدونم که دلش شکسته. خدا هر چی مردم آزار ِ از خدا بیخبرو از زمین برداره .مرتیکه اگه بیخود به ما ok نمیدادُ تضمین نمیکرد ما هم دل خودمونو این داداش بینوامونو خوش نمیکردیم .دلم براش کباب شد هنوز قیافه ی معصومش جلو چشامه که وفتی شنید کارش دُرس نمیشه  با یه ژست مظلومانه راهشو کشید رفت. خیلی دوسش دارم شاید چون تنها دوست ِ واقعی بوده که تو تموم طول زندگیم داشتم  از بچگی همیشه همه جا با هم بودیم آرزوهامونو واسه هم میگفتیم غصه هامونو با هم میخوردیم .....چه حالی ازم گرفته شد وقتی اونجوری دیدمش. هر چی بیشتر میگذره بیشتر از دنیا و آدماش بیزار میشم .دلم میخواد یه روزی به بزرگترین آرزوش برسه.دلم میخواد یه روزی خدا پاداش این همه معصومیتشو یه جا قلنبه بندازه تو بغلش تا خنده های از ته دلشو ببینم باز و از خندیدنای معصومانش منم لبخند بزنم امشب خیلی غصه داره میدونم چقد بده که بهترین رفیقت یه کوه غم داشته باشه و تو هیچ کاری از دستت بر نیاد حتی دلداری.....چه تنفر برانگیزه که بدونی یه آرزوی دیگه واسه بهترین رفیق ِ زندگیت محال شدُ رفت ته ته اون دل ِ دریاییش لونه کنه . خودمو مقصر میدونم واسه اینکه تشویقش کردم واسه اینکه کمکش کردم تازه داشت خودشو باور میکرد راستش مقصر اصلی رو میشناسم هم من هم داداش ولی چیزی نمیتونیم بگیم .....و چه دردی بی درمان تر از این ....

سکوت آدمُ له میکنه و  حسرت آدمو ذوب میکنه...

امشب حالم عجیب گرفتس ....گفتم بیام تو خونه ی خودم ۴ کلوم حرف بزنم بلکه آروم شم ولی بدتر شد

نمیدونم شاید بعدا این پستُ بردارم یا ویرایشش کنم هر چیه باشه واسه بعد چون دیگه نمیتونم

خدایا یه امشبو کمکش کن ُ تنهاش نذار....میدونی که واسم چقد عزیزه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد