جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

جامدادی

به دور از هیاهوی تکرار ها و قیل و قال های دنیای ماشینی با خود نجوا میکنم

احساسی خط خطی آخرت ابدی و ذهنی آشفته

چه حس خوبیه وقتی توی اوج دلتنگی وجود یه همیچین جایی بهم آرامش میده چه حس خوبیه وقتی برای احساست یه خونه میخری وقتی یه سرپناه واسه احساست همون قدر بهت آرامش میده که وجود یه خونه به جسمت وچه قدر این روزا مزخرف شده این احساس پر ترک این روزا شدم مثل کسی که یه زخم عمیق تو تنشه و این زخم مرهم خوبی نداره و هی سر باز میکنه غرق خون میشه این روزا سعی میکنم به چیزی فکر نکنم اما یه هو یه چیز جزئی احساس خط خطی مو جریحه دار میکنه و درست عین یه بچه 5 ساله گریه میکنم خودمم تعجب میکنم 7 8 دقیه اشک صورتمو محاصره میکنه و بعد آروم میگیرم وجالب این جاست که وقت گریه کردن چشمامو میمالمو با صدای بلند گریه میکنم انگار یه چیزیمو گم کردم انگار یکی از بهترینهامو ازم گرفتن انگار .... این روزا به اندازه تموم اون لحظه هایی که دوس داشتم گریه کنم ولی نتونستم گریه میکنم این روزا حال و هوای دلمم پاییزی شده این روزا شبه یه گلوله شدم که دائم یه حس زخمی یا داره به گذشته ها پرتم میکنه یا به آینده یی نامعلوم یا به آخرتی مبهم خیلی وقتا به آخرت به قیامت به روز جزا فکر کردم اما این روزا بیشتر خیلی بیشتر سر شب برق اتاقم به مدت 15 دقیقه رفت همه جا تاریک بود و من به تاریکی شب قبر فکر میکردم این روزا به مردن فکر میکنم به این که جسمی که یک عمر باهاش زندگی کردم جسمی که ازش مراقبت کردم رو باید یه روزی بذارم برم به اینکه چون معنی نماز و روزه رو نمیفهمم باید ماخذه شم باید توی اتیش بسوزم چون یه روزی تو زندگی از کسی که دوسش داشتم بوسه گرفتم از کسی که دیگه نیست به همین سادگی باید درد بکشم چون اعتقادی به حجاب ندارم چون دلم میخواد شلوار جین بپوشم چون دلم موهامو دم اسبی کنم و با یه کت جین و کفش کتون تو یه روز بارونی راه برم از بارون لذت ببرم باید از تشنگی به التماس بیفتم چون عاشق موسیقی ام چون سازم تنها مرهم سوز دلمه باید طعمه ی آزار و اذیت یه مشت مار و عقرب بشم چون یه روزی که خیلی خوش بودم با یه آهنگ رقصیدم اما نه مست و مستانه فقط چون خوش بودم باید از در و دیوار و سقف آویزون شم چون نمیفهمم اگه امام علی عاشق حضرت فاطمه بود چرا چند تا زن دیگه هم داشت

خدایا تو بگو چرا چرا بنده ای رو که گفتی خیلی دوسش داری باید به خاطر چیزای سلیقه ای عذاب بدی؟امروز دستمو با قیچی بریدم خیلی اتفاقی بود ولی دردش منو یاد حرف اون روحانی انداخت که میگفت اونهایی که دستورات دین رو اجرا نمیکنن اون دنیا بدن خودشونو قیچی میکنن و باز اشکم سرازیر شد خدایا چرا؟چه سخته چه سخته که به هر چی که دل بستی به هر چی که بهش عادت کردی و باید بزاری بری چه درد ناکه دستی رو که الان روش چسب زخم انداختم باید یه روزی زیر هزاران خروار خاک طعمه کرمها بشه آخ که چه دردیه که باید سکوت کنی چون زورت نمیرسه چه دردیه که کسایی که جونت به جونشون بستس رو باید یه روزی از دست بدی کسایی که الان با هم میخندیم با هم تو یه هوا نفس میکشیم چرا کاش و ای کاش کسی پیدا میشد و جواب تک تک چراهای ذهن آشفتمو میداد

سیب گاز زده ی کنار دستم که یادم رفته بقیشو بخورم میتونه شهادت بده که چقدر آشفته ام که چقدر دلتنگم این روزا که چقدر غضه دارم که چقدر سخته که احساس ترک خوردت هی انگولک بشه و چشمات تسلیم یه عالمه چرای بی جواب شاید میخوام بمیرم آره شاید

چقدر دلم پر میشه وقتی بچه دبیرستانی های شاد و شنگولو تو خیابونا میبینم چقدر حسرت خنده هاشونو میخورم وگاهی به این فکر میکنم که اون روزا که من و دوستام تو خیابون هرهر و کرکر راه مینداختیم چند تا دل حسرت خنده هامونو خوردن؟
چقدر حرف توی دلمه چقدر آروم میشم وقتی احساسو به خونش میام و راحتش میزارم وچه سبک میشم چه آروم...

نظرات 1 + ارسال نظر
نوروز چهارشنبه 18 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 08:36 ق.ظ http://ravanpezeshk51.blogsky.com

سلام
یه جایی
یه کسی
شکوه هایی کرده
شاید مال اون دوره ایه که تو توی راه مدرسه با دوستات میگفتی و می خندیدی...
حالا نوشتمش... رسیدی بیا بخون
تا بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد